تو که هستی؟! که بی آنکه در روز و شبهایم باشی بی آنکه حتی ذره ای داشته باشمت خیالم را قُرق کرده ای تو کیستی که سر به هوا ترین لحظه هایم را میسازی که اینقدر زیاد از تو با خودم حرف میزنم و تو حتی ذره ای نیستی اصلا به من بگو؛ مگر میشود یک نفر این قدر زیاد نباشد؟!
چون نالد این مسکین که تا رحم آید آن دلدار را خون بارد این چشمان که تا بینم من آن گلزار را خورشید چون افروزدم تا هجر کمتر سوزدم دل حیلتی آموزدم کز سر بگیرم کار را
هرکس هر اندازه هم فقیر باشد، میتواند چیزی ببخشد؛ ما میتوانیم ببخشیم؛ اندیشه عشق واژهای شیرین لبخندی محبت آمیز نغمهای روح افزا دستی یاریگر یا هر آنچه ممکن است به قلبی شکسته آرامش دهد. دنیا بیش از پول، به عشق و همدلی نیاز دارد...
در خیابان که راه میروی باید چراغ وجدانت را خاموش کنی وگرنه یک ساعت پیادهروی به اندازه چند سال پیرت خواهد کرد از بس که این شهر فال فروش خردسال دارد ...